شخصيت بي مانند فردوسي وجاودانه بودن شاهنامه
تهيه و تلخيص صيقل تهيه و تلخيص صيقل



 “
فردوسی می گوید : مردمی که در راستای خوار شماری ؛ عجم ؛ یعنی کند زبان نامیده می شدند ؛ من با این رزمنامه ملی که به پارسی سره سرودم  ؛ شناسنامه ملی اش رانوشتم و بدست تاریخ سپردم ... ؛ و درست می گوید ؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی  سخن می گفتیم ؟  روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید ؛ گفت ما عرب زبان شدیم  برای اینکه  فردوسی نداشتیم ... ؛   ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عرا ق  و حبشه و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم ؛ اینها  هیچکدامین شا ن عرب نبودند ؛ زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد ؛ اما ما عرب زبان نشدیم  نه برای اینکه شمشیری در کار نبود ؛  و نه برای اینکه بگناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی کشیدند که می کشیدند ؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند.”

جهان كرده ام از سخن چون بهشت
ازين بيش تخم سخن كس نكشت
بناهاي آباد گردد خراب
زباران و از تابش آفتاب
بسي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيابد گزند
نميرم ، ازين پس ، كه من زنده ام
كه تخم سخن را پراگنده ام


فردوسی در يكی از سال های دهه‎‎ی دومِِ سده‏‎‎یِِ چهارم هجری‏‎‎ی خورشيدی در خانواده ای ‏‏«دهقان» زا ده شد. از اشاره های خود شاعر و نوشته های كسانی چون «نظامي‌ی عَروضي» ‏‏ برمی آيد كه خانواده‎‎ی فردوسی ، همچون ديگرْ خاندان های دهقان در آن زمان ، ‏دارای ثروت و مُكنت و آب و زمين كشاورزی بوده و می _ توانسته اند از راه درآمد زمين ‏های خود، در آسودگی و كامروا يی‎‎ نسبی به سر برند.‏ از چگونگی‎‎ی آ موزش و پرورش و بالندگی‎‎ انديشگی و فرهنگی‎‎ی فردوسی در روزگار كودكی و  جوا نی ، هيچ گونه آگاهی به ما نرسيده است. امّا با رويكرد به بازتاب انديشه ، خِرَدوَرزی ، هنر، فرهنگ و زبان آوری‎‎ی والای شاعر در آفرينش اثرِ والا و شگرفی همچون شاهنامه و با به ديده گرفتن اين آگاهی كه در آن روزگار، كار آموزش و پرورش ، بيشتر در خانوا ده های توانگر و در آن ميان دهقانان _ كه پاسداران نهادهای فرهنگی‎‎ بودند _ رواج داشت ، می توانيم بدين برآيندِ منطقی و باوركردنی برسيم كه دوران كودكی و جوا نی‎‎ چُنين بزرگْمردی در چُنان خانوا ده‎‎ گشاده دست و بهروز و فضای فرهنگ پروری ، به بيهودگی نگذشته و او با رهنمونی‎‎ استادان و پرورشگرا نی فرهيخته و دل‌سوز به كار آموزش و پرورش فرهنگی و ادبی و هنری سرگرم بوده است. هنگامی كه در سال ٣٥٩ ه. خ. دقيقی سراينده‎‎ی هزار بيت گُشتاسْپ نامه ، در رويدادی كشته شد، فردوسی سی و نُه يا چهل سال داشت و بی گُمان تا آن زمان آزمون هايی را در كار حماسه سرايی و ساختار هنری بخشيدن به روايت های پهلوا نی‎‎ ديرينه از سر گذرانده و به احتمال زياد، نخستين نگارش برخی از داستان ها را به پايان رسانده بود. او با دريافت ويژگی ها و تَنِش های زمانه ، ضرورتِِ تدوينِِ بی درنگِ حماسه‎‎یِِ ملّی و احرازِ هويّتِِ قومی و فرهنگی و زبانی‎‎ را به خوبی ا حساس می كرد و تشخيص می داد و  شايستگی و توانايی‎‎ لازم برای بر دوش گرفتن بارِ امانتی چُنين بزرگ و سنگين را در خود می ديد. از اين رو كارِ ناتمام ْ مانده‎‎ شاعرِ پيشگامِ خود را بر دست گرفت و اين راه دشوار و سنگلاخ را تا پايان پيمود و بار را به شايستگی به منزل رساند. به هر روی ، آشكا رست و نياز به تاكيدِ چندانی هم ندارد كه در چُنان حال و هوا و موقعيّتی ، مردی اندك مايه و نافرهيخته نمی توانست پای در چُنين ميدانی بگذارد و كاری بدين پايه خطير و شگرف را بر عهده بگيرد. يگانه مردی در ا وجِ پختگی‎‎ انديشه و آراسته به همه گونه رسايی های فرهنگی و هنری و زبانی و بيانی بايسته بود تا بتواند  همسوار چابك و تيزتك اين ميدان شود و به زودی چشمان جهانی را به خود خيره سازد. فردوسی چُنين يگانه مردی بود و در گُستره‎‎ی كار خود، نشان داد كه به راستی سزاوارِ به سرانجام رساندنِ چُنين كارِ سترگی بوده است. از آن پس ، همه‎‎ی زندگی‎‎ فردوسی در مدّتِ سی تا سی و پنج سال ، يكسره در كار عظيمِ سرودنِ شاهنامه و سامان و ساختاری يكپارچه بخشيدن به يادمان های پهلوا نی‎‎ در هزاره های سپری شد و او اين مهم ّ را در دهه های پايانی‎‎ی سده‎‎ی چهارم هجری‎‎ی خورشيدی (دهه های يكم و دوم سده‎‎ی يازدهم ميلادی) به پايان رساند و تا سال ٣٩٩ يا ٤٠٤ ه. خ. كه _ بر پايه‎‎یِ  گزارش های گوناگون _ سالِ خاموشی‎‎ی اوست ، به بازنگری و ويرايشِ شاهكار جاودان خويش سرگرم بود.چُنين است آگاهی های به نسبت درست و پذيرفتنی كه به قرينه‌ی پاره ای از اشاره های خود شاعر در ديباچه و جاهايی از متن شاهنامه و نيز از راه يادكردهای پراكنده‎‎ی ديگران ، از زندگی‎‎ حماسه سرای بزرگ به دست آ مده است. امّا بی گُمان هركس كه با شاهنامه اُنس و اُلفتی داشته باشد و چهره های شهرياران و پهلوانان اين حماسه را بشناسد و آوردگاه های بزرگ و لشكركشی های پردامنه و جنگ های خونينِ انبوهِ سپاهيان و رزم آوران و نبردهایِ سهمگينِ تن به تنِ دِليرْْ مردان و بزم ها  و شادخواری ها و مهروَرزی های زنان و مردان و گُستره ها و تنگناهای گوناگون و پيچ و تاب ها و رنج و شكنج های روان آدميان را در بازآفرينی ها و وصف های گاه شورانگيز و گاه اندوهبار شاعر از برابر چشم بگذراند، چهره‎‎ی راستين و فروزه های روانِ شكوهمند فردوسی را نيز تواند ديد و شناخت. چرا كه او عمری با جان و دل شيفته و شورمند خود، زندگی‎‎ی پر تب و تاب يكايك زنان و مردان شاهنامه را زيسته و در فرازهای شكوه و پيروزی و شادمانگی با دهان و روان همه‎‎ آنان خنديده و در هنگامه های ناكامی و شكست و سوگواری با چشم و دل تك تكِ آن ها گريسته و در همه‎‎ی رزم ها و بزم ها، همدوش رزم آوران و همنشين و همنوشِ بزم گُستران و نوش خواران بوده است. از اين ديدگاه ، شاهنامه نه تنها آيينه‎‎ تمام نمای همه‎‎ی فروزه های اند يشگی و فرهنگی و آرمان های والای انسانی‎‎ در درازنای هزاره هاست؛ بلكه زندگينامه‎‎ی درخشان و گويای سراينده‎‎ آن نيز به شمار می آ يد. به راستی كسی كه چُنين جامِ جهان نمایِ رازگُشايی را به دست جهانيان داده است ، چه نيازی به فلان تذكره نويس يا بَهمان خيال باف و افسانه پرداز دا رد كه آسمان و ريسمان را به هم ببافد تا به پندار خود «شرح احوال و آثار» شاعر را از كيسه‎‎ی مارگيری يا جعبه‌یِ جادويي‌یِ خويش بيرون آو
 رد؟! امّا گذشته از چشم انداز گسترده و دلپذيری كه شاهنامه از زندگی‎‎ آفريدگارش به خواننده و پژوهنده‎‎ی ژرف نگر نشان می دهد، شناختِ زمانِ زندگی‎‎ فردوسی از راه بررسی‎‎ی پاره ای از داده های پراكنده‎‎ تاريخی نيز می تواند پرده‎‎ رازگونگی را تا اندازه ای از برابرِ چهره‎‎یِ حماسه سرای بزرگ ميهن ما به كنار زند و پايگاه ويژه‎‎ی او را نمايان تر سازد.


فردوسي بي هيچ شك بزرگترين شاعران طبقة اول است اگر چه پيش از او چندين شاعر نامدار و بلند پايه در پهنة ( تاريخ ادب خرا سان ) داد سخن داده اند و بعد از او نامداراني گرانقدر سخن را موي از ميان بدونيم شكافته . اما قولي كه جملة ارباب تحقيق بر آن يكدل ا ند ، آن است كه تا به امروز شاعري به نامداري و بزرگواري و استادي و چيره سخني اين بزرگ استاد در ميدان سخن گستري ادب فارسي  دري پا به عرصة سخنوري نگذاشته است .
حماسه سراي نامي پس از ( فردوسي ) ، ( اسدي طوسي ) در ( گرشاسبنامه ) گفت :

بشهنامه فردوسي نغز گوي
كه از پيش گويندگان برد گوي
بسي ياد رزم يلان كرده بود
از اين داستان ياد ناورده بود . . . .
من اكنون ز طبعم بهار آورم
مر اين شاخ نورا ببار آورم


گويند ( استاد انوري ) شاعر نامدار و ستاره قدر اول آسمان سخنوري ، درباره او سرود :
آفرين بر روان فردوسي
آن همايون نژاد فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد
او خداوند بود و ما بنده


 
( حكيم نظامي ) سخن سالا ر شعرا ويرا چنين ستايشگر بود :
سخنگوي پيشينه ، داناي طوس
كه آراست زلف سخن چون عروس . . .
اگر هر چه بشنيدي از باستان
بگفتي دراز آمدي داستان
نگفت آنچه رغبت پذيرش نبود
همان گفت كز وي گزيرش نبود
 

( شيخ اجل سعدي ) در بوستان فرمود :
چه خوش گفت فردوسي پاكزاد
كه رحمت بر آن تربت پاك باد

ابن يمين فريومدي راست :
سكه يي كاندر فردوسي طوسي نشاند
تا نپنداري كه كس از زمره فرسي نشاند
اول از بالاي كرسي بر زمين آ مد سخن
او دگر بارش ببالا برد و بر كرسي نشاند
در ( راحه الصدور راوندي ) است : ( امير الشعرا ء . . . ( احمد بن منوچهر شصت كله ) كه (قصيده تتماج ) گفته است ، حكايت كرد كه : ( سيد اشرف ) به ( همدان ) رسيد . در مكتبها مي گرديد و مي ديد تا كه را طبع شعر است ، مصراعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم بسمع رضا ا صغا فرمود و مرا بدان بستود وحث و تحريض واجب داشت و گفت : از اشعار متأخران چون ( عمادي ) و ( انوري ) و ( سيد اشرف ) و ( بلفرج روني ) و امثال عرب و اشعار تازي و حكم ( شاهنامه ) مواظبت نماي تا شعر به غايت رسد ) .
 ( و نام نيك مطلوب جهانيان است و در شاهنامه كه شاه نامه ها و سر دفتر كتابهاست مگر بيشتر از هزار بيت مدح نيكو نامي و درستكاري هست ) .
 ( و در شاهنامه كه شاه نامه ها و سر دفتر كتابها ست ، وصف مازندران خوانده بودم ) .


حكيم ناصر خسرو ( م / 394 ه.ق. = 1003 ميلادي ) شاعر مبارز سده پنجم هجري كه خود را از پاك فرزندان آزادگان ميگفت ،   در رسالت ميهني خويش همچنان قدم بجاي پاي فردوسي بزرگ برنهاده است و جز مضامين و معاني فراوان ، بيشتر از هر شاعر تواناي ديگري در ديوان حكمت مند خويش از قهرمانان شاهنامه مكرر ياد كرده است و مضاميني نوآئين ساخته چون : آذر برزين ، اردشير ، اردوان ، اسفنديار ، افريدون ، بابك ساسان ، بزرجمهر ، بهرام ، بهرام گور ، بهمن ، بيژن ، جم ، جمشيد ، خسرو ، دارا ، دستان ، رستم ، زرا د شت ، زردشت ، سام ، سام نريمان ، سهراب ، شاپور ، فرهاد ، فريد ون ، قارن ، كاووس ، كسري ، كيقباد ، كيكاوس ، گرگين ، ماني ، منيژه ، نوذر ، نوشيروان ، نيرم ، هرمز ، هوشنگ ، زردهشتي ، مانوي ، ارتنگ ، استا ، پازند و زند از برداشتهاي اوست از شاهنامه .

حكيم فردوسي :
زدانش به اندر جهان هيچ نيست
تن مرده و جان نادان يكي است
حكيم ناصر خسرو :
مرگ جهل است و زندگي دانش
مرده نادان ، و زنده دانايان
حكيم فردوسي :
جهانا مپرور چو خواهي درود
چو مي پروري ، پروريدن چه سود ؟
حكيم ناصر خسرو :
جهانا ، دورويي ، اگر راست خواهي
كه فرزند زايي و فرزند خواري !
چو مي خورد خواهي نجيره چه زايي ؟
و گرمي فرود آوري ، چون بر آري ؟
حكيم فردوسي :
پزشكي كه باشد به تن دردمند
ز بيمار ، چون بازدارد گزند
حكيم ناصر خسرو :
پزشكي چون كني كس را ؟ كه هرگز
نيابد راحت از بيمار بيمار
استاد مسعود سعد سلمان ( م / 515 ه. ق. =  1121 / م ) كه در شاعري سخت تحت تأثير ( شاهنامه ) بوده است ، بروايت ( عوفي ) از شاهنامه مختاراتي گلچين كرده است و اكنون در دست نيست . در كتاب ( مرز بان نامه ) آمده است :
 ( در فوايد مكتوبات خواندم كه ( امام احمد غزالي ) رحمه الله ، روزي در مجمع تذكير و مجلس وعظ ، روي به حاضران آورد و گفت : اي مسلمان ، هر چه من در چهل سال از سر اين چوب پاره شما را مي گويم ، ( فردوسي ) در يك بيت گفته است . اگر بر آن خواهيد رفت از همه مستغني شويد .
ز روز گذر كردن ا نديشه كن
پرستيدن دادگر پيشه كن
و ديگر بزرگان و شاعران را بروزگاران دراز آن قدر ندا يح و ارجگزاري ( فردوسي ) هست ، كه بدفتري بر ميآيد و در حال حاضر بهمين اندا زه كفايت شد . به سبب نامداري و مرتبت بي همتا ي ( فردوسي ) ، زندگاني وي مانند اكثر بزرگان درجة اول جهان بافسانه ها و روايات گوناگون در هم آميخته است كه به مناسبت تنگي مجال از آن همه صرف نظر مي كنيم و آنانكه ذوق خواندن اين روايات و افسانه ها را دارند ، مي توانند به كتاب ( سرگوراوزلي ) Sir Gareauseley   و مقدمة ( ژول موهل ) J . Mohl  به طبعي كه از ( شاهنامه ) بعمل آورده است ، يا به آثاري چون : ( تذكره الشعراء دولتشاه سمرقندي ) و ( مقدمة شاهنامه بايسنقري ) و ( مقدمة ترنرماكان بر شاهنامه ) و جز آنها رجوع فرمايند .


اما از ميان اين روايات از يادآوري داستان قديمي و اصيل چهار مقاله ( نظامي عروضي ) و روايت ( محمد عوفي ) در ( لباب الالباب ) و ( حمد الله مستوفي ) در ( تاريخ گزيده ) و روايت (( تاريخ سيستان )) ناگزيريم و از دو كتاب اخير ، بهمين اندازه بسنده مي كنيم و تحقيقات دقيق را در اين زمينه به كتاب ( حماسه ملي ) تأليف ( نلد كه ) و مقالات ( دكتر راته ) در ( دفتر ادبيات فارسي ) كه در جلد دوم اساس  زبان شناسي ، ( گرندديس ) Grundriss  به آلماني به طبع در آمده است و اين هر دو نيز بمناسبت قدمت تحقيق و وسائل ا ندك آن روزگار خالي از اشتباه نيست ، حوالت ميدهيم ، و مخصوصا” يادآور مي شويم كه در ميان جملة كتب و آثاري كه در مورد ( فردوسي شناسي ) به تأليف در آمده است كتاب ( حماسه سرايي از قديميترين عهد تاريخي تا قرن چهاردهم هجري ) تأليف ( استاد دكتر ذبيح الله صفا ) به روزگار ما تحقيقي تمام تر و كامل تر است . ماحصل سخن در زندگاني حكيم با مطالعه و نتيجه گيري از همة كتب و آثار بخصوص ( شاهنامة ) او چنين است :
 (استاد حكيم ابوالقاسم فردوسي كه دهقان زا ده يي دانشور و كتاب خوانده بود و در ادب پارسي و تازي قوي مايه مي نمود ، و از شعروبيان متأثر آمده ، ( در آن ديه شوكتي تمام داشت ، چنانكه بدخل آن ضياع از امتال خود بي نياز بود ) و از سر شور و شوقي روز افزون بشاهنامه سرايي كه در آن روزگار نياز ملي تلقي مي شد و طبع آزمون بسياري از معاصران او شده بود ، پرداخت ؛ و گوي سبقت از همگنان و همگان بر بود . تاريخ آغاز نظم ( شاهنامه ) را چند سالي پيش از 370 ه.ق. =  980 ميدانند و به پايان بردن آن را با تجديد نظر نهايي در حدود سال 401 يا 402 ه.ق . =  1010 يا 1011 م ميشمرد ند .
فردوسي هنگامي كه بسرودن شاهنامه پرداخت ، هنوز ( سلطان محمود غزنوي ) ( 389 – 422 ه.ق . =  999 – 1031 ميلادي ) بمرتبة امارت و سلطنت نرسيده بود ، و مردي چندان با نام و نشان نبود و چون ( شاهنامه ) بپايان رسيد ، سالها بود كه دست دولت ( سامانيان ) از كشور – داري كوتاه مانده و ( محمود ) كشور آنان را در اين سوي ( جيحون ) جزو حكومت وسيع خود ساخته ، بي برگي ( فردوسي ) در پايان عمر و قحط ساليهاي پي گير ( خراسان ) استاد نامدار را بر آن داشت تا كار آماده خود را به ( محمود ) تقديم سازد و از پاداشي در خور بهره ور شود و جهز تنها دختر خويش را فراهم آورد . پس بنا بنوشتة ( نظامي عروضي ) ،( فردوسي ) ايادي بسيار داشت ، ( شاهنامه ) را در هفت مجلد بنوشت . ديگر از كساني كه در كار ( شاهنامه ) با ( فردوسي ) همدلي و همراهي داشته اند ا بودلف راوي اشعار ( شاهنامه ) و ( حسن بن قتيبه ) يا ( حي ين قتيبه ) حاكم كه به ( فردوسي ) ياري هاي مادي ميكرد ، و مشوق او بود . و ( فردوسي ) در ( شاهنامه ) از اين رادمردان بدينگونه ياد كرده است :


از اين نامه از نامداران شهر
 ( علي ديلم ) و ( بودلف ) راست بهر
 ( حسين قتيبه ) است از آزادگان
كه از من نخواهد سخن رايگان
نيم آگه از اصل و فرع خراج
همي غلطم اندر ميان دواج
آنگاه ( فردوسي ) از ( طوس ) شاهكار بزرگ خود را به پا د شاه غزنوي پيشكش آورد ، ولي بر خلاف انتظار خود بشايستگي مورد عنايت قرار نگرفت . چرا كه با اين شهريار اختلاف مذهب داشت و گفتند : او مردي را فضي است و معتزلي مذهب و اين بيت بر اعتزال او دليل كند كه او گفت :
به بيندگان آفريننده را
نبيني ، مرنجان دو بيننده را!
و بر رفض او اين بيتها دليل است كه او گفت :
خردمند ، گيتي چو دريا نهاد
برانگيخته موج ازو تند باد
چو هفتاد كشتي درو ساخته
همه بادبانها بر افراخته
ميانه يكي خوب كشتي عروس
بر آراسته همچو خروس
پيمبر بدو اندرون با علي
همه اهل بيت نبي و وصي
اگر خلد خواهي بديگر سراي
بنزد نبي و وصي گير جاي
گرت زين بد آيد ، گناه من است
چنين دان و اين راه راه من است
بر اين زادم و هم برين بگذرم
يقين دان كه خاك پي حيدرم
و سلطان محمود مردي متعصب بود و در او اين تخليط بگرفت و مسموع افتاد . ظاهراوي را بدين و بد كيش گفته بود :
كه بد دين و بد كيش خواني مرا
منم شير نر ميش خواني مرا
مرا غمز كردند ، كان پر سخن
بمهر نبي و علي شد كهن
من از مهر اين هر دوشه نگذرم
اگر تيغ شه بگذرد بر سرم
مرا سهم دادي كه در پاي پيل
تنت را بسايم چو درياي نيل
نترسم كه دارم ز روشندلي
بدل مهر جان ( نبي ) و ( علي )
اگر ( شاه محمود ) ازين بگذرد
مر او را بيك جو نسنجد خرد



 )مي گويند که شاهنامه بعدها وسيله افرادوکشورمعين دست خورده ا ست وخيلي امکان دارد که سخنان فوق د رمورد سلطا نمحمود ازين دست درازي ها باشد ).
ديگر آنكه ( فردوسي ) ، ابوالعباس فضل بن احمد اسفر ايني را در ( شاهنامه ) ستوده بود و او هنگام تقديم شاهنامه بپاي خود بقلعه رفته و دربند آ مده بود ، و ديگران كه بجاي وي نام و جاه يافته بودند ، ستا يشگر او را كامروانمي خواستند . سد ديگر اختلاف عقيده محمود و فردوسي برسر مسائل نژادي و ملي چنانكه در تاريخ سيستان آمده است :
 (و حديث ( رستم ) بر آن جمله است كه ( ابوالقاسم فردوسي ) ( شاهنامه ) بشعر كرد، و بر نام ( سلطان محمود ) كرد و چندين روز همي بر خواند . ( محمود ) گفت : همه ( شاهنامه ) خود هيچ نيست مگر حديث ( رستم ) و اندر سپاه من هزار مرد چون ( رستم ) هست – ( بوالقاسم ) گفت : زندگاني خداوند دراز باد ، ندانم سپاه اوچند مرد چون ( رستم ) باشد ؟ اما اين دانم كه خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون ( رستم ) ديگر نيافريد ! – اين بگفت و زمين بوسه كرد و برفت . – ( محمود ) وزير را گفت : اين مردك مرا بتعريض دروغ زن خواند ، وزيرش گفت : ببايد كشت . . . ) بنابر آنچه گذشت و مواردي ديگر كه ياد كرد آنها فرصت را بر  نمي تابد ، ( فردوسي ) پس از تقديم ( شاهنامه ) بر اثر مخالفت و كدورتي مذهبي كه ( محمود ) داشت و نيز در نتيجة مهر و دوستي بي اندازه يي كه فردوسي به نژاد خويش ابراز مي نمود ، و همچنين بر اثر سخن چيني مخالفان ( فضل بن احمد ) و شايد بر اثر رشك و دژ چشمي بعضي از شاعران و مسائلي ديگر از اين دست ( محمود ) با ( فردوسي ) سرگردان شد و پاداش او را صله يي ناچيز داد و بقول ( نظامي عروضي) :
  در جمله بيست هزار درم به  فردوسي رسيد . بغايت رنجور شد ، و بگرمابه رفت و بر آمد و فقاعي بخورد و آن سيم ميان حمامي و فقاعي قسمت فرمود . سياست ( محمود ) دا نست ، بشب از ( غزنين ) برفت ، و به ( هري ) بدكان ( اسماعيل وراق ) پدر ( ازرقي ) فرود آمد ، و شش ماه در خانة او متواري بود ، تا طالبان ( محمود ) به رسيدند و بازگشتند ، و چون ( فردوسي ) ايمن شد ، از ( هري ) روي به ( طوس ) نهاد ، و ( شاهنامه ) بر گرفت و به (( طبرستان )) شد بنزديك سپهبد شهريار ، كه از ( آل باوند ) در ( طبرستان ) پادشاه او بود ، و آن خانداني است بزرگ ، نسبت ايشان به ( يزد گرد شهريار ) پيوندد . پس ( محمود ) را هجا كرد در ديباچه بيتي صد ، وبر ( شهريار ) خواند و گفت : ( من اين كتاب را از نام ( محمود ) بنام تو خواهم كردن ، كه اين كتاب همه اخبار وآثار جدان تست ) – ( شهريار ) او را بنواخت و نيكوييها فرمود و گفت : ( يا استاد ! ( محمود ) را بر آن داشتند ، و كتاب ترا بشرطي عرضه نكردند ، و ترا تخليط كردند. او را دنياوي بهيچ كاري نرود ، كه ايشان را خود نرفته است . ( محمود ) خداوندگار من است ، تو ( شاهنامه ) بنام او رها كن ، و هجو او بمن ده تا بشويم و ترا اندك چيزي بدهم . ( محمود ) خود ترا خواند و رضاي تو طلبد ، و رنج چنين كتاب ضايع نماند .
  و ديگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت هر بيتي بهزار درم خريدم ، آن صد بيت بمن ده و با ( محمود ) دل خوش كن . ( فردوسي ) آن بيتها فرستاد ، بفرمود تا بشستند ، ( فردوسي ) نيز سواد بشست و آن هجو مندرس گشت و از جمله اين شش بيت بماند :


مرا غمز كردند كان پر سخن
به مهر نبي و ولي شد كهن
اگر مهرشان من حكايت كنم
چو محمود را صد ، حمايت كنم
پرستار زاده نيايد بكار
و گر چند باشد بدر شهريار
از اين در سخن چند رانم همي
چو دريا كرانه ندانم همي
به نيكي نبد شاه را دستگاه
و گرنه مرا بر نشاندي بگاه
چو اندر تبارش بزرگي نبود
ندانست نام بزرگان شنود
 
( فردوسي ) از ( مازندران ) به ( خراسان ) بازگشت و روزگاري در پريشاني و تنگدستي بسر برد . بنابروايت ( نظامي عروضي ) چون ( محمود ) بپايمردي و يادآوري ( خواجه احمد حسن ميمندي ) 31 / 424 ه. ق. با ( فردوسي ) برسر مهر باز آمد ، صلة شاعر را بدربار فرستاد . ( از دوازدة رودبار اشتر در مي شد و جنازة فردوسي بدروازة رزان بيرون همي بردند . . . . )   گورگاه ( فردوسي ) بقول ( نظامي عروضي ) در درون دروا زه ( طبران ) بود ، و او خود در سال 550 ه.ق. 1155 م آن را زيارت كرده است . ( دولتشاه ) محل آن را در شهر ( طوس ) كنار ( مزار عباسيه ) دانسته و گفته است كه تا زماني او معروف و محل زيارت بوده  است . اهميت شاهنامة فردوسي – شاهنامه آيت فصاحت و بلاغت و كتاب گوياي سنت مردم خراسان و آئينة تمام نماي معرفت و دانش است . اين كتاب عزيز حاوي افكار و مضامين گوناگون حماسي و غزلي و حكمي و از لحاظ مفردات و تركيبات فارسي و سبك سخنسرائي ،

شامل بلندترين و زيباترين و شيواترين سخنان منظوم فارسي  است. شاهنامه همين اهميت را نيز از حيث مليت و قوميت دارد . و از ويژگيهاي آن محفوظ نگاهداشتن حس نژادي و غرور ملي و مفاخر گذشتة ميهن و هم ميهنان عزيز ماست . ظهور شاهنامه در نظم داستانهاي حماسي يا حماسه هاي از گويندگان بتقليد آن بر خواستند چون اسدي طوسي ( م/ 465 ه. ق. =   1072 م ( در ( گرشاسب نامه ) و ايرانشاه بن ابي الخير ( م / قبل از 520 ه.ق. =  1126 م ) در ( بهمن نامه ) يا ( اخبار بهمن ) مصنف در حدود سال 500 ه.ق. =  1106 م و صاحبان نامعلوم فرامرز نامه و گوش نامه و بانو گشسب نامه و آذر برزين نامه و بيژن نامه و لهراسب نامه و خواجه عميد عطائي ( م / 471 ه.ق. =  1078 م ) در برزونامه و سراج الدين عثمان مختاري غزنوي ( م / 544 يا 544 ه.ق. = 1149 يا 1159 م ) در شهريار نامه و قاسم مادح در جهانگير نامه ( مصنف قرن ششم تا نهم ) و خواجوي كرماني ( م / 763 ه. ق. =  1361 ) در سام نامه و نظامي گنجوي ( م / 602 ه.ق. = 1205 م ) در اسكندر نامه و امير خسرو دهلوي ( م / 725 ه.ق. =   1324 م ) در آيينه اسكندري و جامي ( م /898هـ.ق. =  1492 م ) در خرد نامة اسكندي ( مصنف پس از سال 889 ه.ق. =  1484 م ) و بدر الدين عبد السلام بن ابراهيم الحسيني الكشميري ( قرن دهم ه.ق. =  قرن شانزدهم م ) بنام قصة ذوالقرنين و شاهنامه نامة پاييزي ( قرن هفتم ) در مورد سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه و ظفر نامة حمد الله مستوفي ( قرن هفتم ) و شهنشاه نامه تبريزي ( آغاز تصنيف 730 ه.ق. =  1329 م ) و كرت نامة صدر الدين ربيعي پوشنجي ( م / 671 ه.ق. =  1272 م ) و سام نامة سيفي ( م / 681 ه.ق. =  1461  م ) و تمرنامة نامه هاتفي ( م/ 927 ه.ق. =  1520 م ) ، شاهنامة هاتفي ( م / 927 ه.ق. -= 1521 م ) ، شاهرخ نامة قاسمي ( مصنف 950 ه. ق. =  1543 م ) ، شهنامة قاسمي ( مصنف 940 ه.ق. =  1533 م )
 ، جنگنامة كشم قدري ( مصنف 1032 ه.ق. =  1622 م ) ، جردن نامة قدري ( م / 989 ه.ق. ميلادي ) ، شهنشاه نامة صبا ( م / 1238 ه.ق .=  1822 م ) ، ( فتحنامة عباس نامدار ) يا ( شاهنامة صادقي ) از صادقي افشار ( م / 1018 ه.ق. =  1609 م ) كتابدار منشي شاه عباس بزرگ ، منظومة نادري از محمد علي ، شهنامة نادري از نظام الدين عشرت سيالكوتي مصنف بسال 1162 ه. ق. =  1748 م ، عليمردان نامه از ميرزا عبدالله شهاب ترشيزي ( م / 1315 ه.ق. =  1800 م ) درباره كار و كردار عليمردان خان زند – ميكادو نامه از ميرزا حسين علي شيرازي ( مصنف در حدود 1322 ه.ق. =  1905 م ) ، قيصر نامه از شادروان دانشمند بنام شاعر استاد سيد احمد اديب پيشاوري ( م / 1349
 ه.ق. =  1930 م ) دربارة ويلهلم دوم امپراطوري آلمان ، سالار نامه از ميرزا آقاخان كرماني و شيخ احمد اديب كرماني ( مصنف بسال 1313 و 1316 ه.ق. =  1895 و 1898 م ) و بسياري آثار از اين دست و نيز حماسه هاي ديني چون : خاوران نامه از مولانا محمد بن حسام الدين مشهور به ابن حسام ( م / 875 ه.ق. =  1470 م ) در شرح احوال و داستانهايي از حضرت علي ( ع ) منظوم بسال 830 ه.ق. =  1426 ، صاحبقران نامه در داستان حمزة سيد الشهدا مصنف بسال 1073 ه.ق. =  1662 / م حملة حيدري از ميرزا محمد رفيع خان باذل ( م/ 1123 يا 1134 ه.ق. =  1712 / م ) كه ناتمام بوده و ميرزا ابوطالب فندرسكي معروف به ابوطالب اصفهاني آن را بپايان برده است و كسي
 بنام (( نجف )) در سال 1135 ه.ق. =   1722 / م آن را در پي حملة حيدري باذل بياورده است ، مختار نامه از عبدالرزاق بيگ بن نجفقلي خان دنبلي متخلص به مفتون ( م / 1243 ه.ق. =  1827 ميلادي ) و شاهنامة صيرفي ( م / 970 ه.ق. =  1562 / ) به بحر هزج در غزوات حضرت رسول و ائمة اطهار مصنف بسال 953 ه.ق. =  1546 / م ) و غزو نامة اميري در شرح غزوات حضرت رسول از شاعري بنام اميري معاصر شاه طهماسب اول ( مصنف بسال 967 ه.ق. =  1559 / م ) ، حملة راجي از ملا بمانعلي ( ملابمونعلي ) كرماني متخلص به راجي از شاعران سد ة سيزدهم هجري ، خداوند نامه از ملك الشعراء فتح علي خان صبا كه بسياري از مصطلحات شاهنامة استاد را بعاريت د
 ر منظومة خود بياورده است و مفصل ترين حماسه هاي ديني است ، ارديبهشت ماه نامه از ميرزا محمد علي سروش اصفهاني ( م / 1285 ه.ق. =  1868 / م ) در قسمتي از زندگي حضرت محمد ( ص ) كه نا تمام مانده است ، دلگشادنامه در ذكر اخبار مختاربن ابوعبيد الثقفي از ميرزا غلامعلي آزاد بلگرامي (  م / 1200 ه.ق. =  1785 / م ) و بسياري سرايندگان ديگر كه ياد آنهمه در مقدمة شاهنامة فردوسي طبع ژول مول Jules Mohl  ( آغاز 838 انجام 178 ميلادي ) در كتاب حماسه سرايي امده است . شاهنامة فردوسي بزرگترين كتاب فارسي دري است كه در سراسر جهان توجه و اعتنا شده است و مهمترين دليل اين مدعي ترجمه هاي متعددي است به زبانهاي  مختلف از اين اثر نفيس صورت گرفته و اقبالي است كه در باب تأليف و تصنيف و بزرگان تحقيق و ادب در نوشته ها و تحقيقات خود نسبت بدين كتاب كرده اند . فقيه اجل قوام الدين فتح بن محمد البنداري الاصفهاني بامر الملك المعظم عيسي بن الملك العادل ابوبكر ايوب ( م / 623 ه.ق. =   1226 م ) در دمشق از روي نخستين نسخة شاهنامه كه بسال 384 ه.ق. =  994 ميلادي بپايان آمده است اين كتاب را همچنان مختصر به نثري تازي آورد . علي افندي شاهنامه را بسال 916 ه. ق. =  1510 بشعر تركي ترجمه كرد . ژول موهل ( 1800 – 1876 / م ) فرانسوي از سال 1254 ه.ق. = 1838 م تا پايان عمر در كار ترجمة شاهنامه به نثر فرانسه بود . اين ترجمه بقطع بزرگ در هفت مجلد بطبع رسيده است و در مقدمة آن بوسيلة مترجم تحقيقاتي راجع به شاهنامه فردوسي و ديگر آثار حماسي بعمل آمده است . پيتزي ايتاليائي هم در سدة نوزدهم ميلادي شاهنامه را بشعر ايتاليائي ترجمه يي شيوا نمود . ژكوفسكي روسي داستان رستم و سهراب را به روسي ترجمه كرد . فن هامر در تاريخ ادبياتي كه بسال 1234 ه.ق. = 1818 / م در وين بطبع رسيد ، مطالعاتي جامع در باب فردوسي بعمل آورد و او را بزرگترين شاعر حماسه سراي جهان دانست . هرمان اته در كتاب ( تاريخ ادبيات فارسي ) و ( اشعار غنائي فردوسي ) مطالبي دقيق در تحقيق حال و كار استاد بزرگوار بدست آورده است .


اهميت كاراته در اين است كه اشعار غنائي فردوسي را به اروپائيان شناسانيده . تئودرنولد كه حماسة را نگاشت ، پژوهشهاي او جامع ترين پژوهشها در روشنگري حال و كار فردوسي بشمار مي رود . اين كتاب بوسيله بزرگ علوي ترجمه شده و با مقدمه شادروان سعيد نفيسي دوبار بچاپ رسيده است .  ادوارد برون شرق شناس بزرگ انگليسي ، از تحقيقات موهل و اوسلي و اته و نلدكه و چند تن ديگر در كتاب مشهور خويش بنام تاريخ ادبي استفاده كرده است و عقيدة او در باب سلب ارزش و اهميت فوق العادة ادبي شاهنامه تكرار عقيدة نارواي اوسلي است . هانري ماسه فرانسوي كتاب ( فردوسي و حماسة ملي ) را نوشت و كا ر او مجموعه منتخبي است از بعضي مطالب ژول موهل و نلدكه . از اين بابت ها كاري كه پيش گرفته ايم ، به آساني در خور احصاء كامل نيست . جز اينكه گذشت ، بايد گفت كه شاهنامه در ادبيات جهان هم نفوذي عظيم داشته است و از آن در بسياري از زبانهاي جهان مانند : گرجي – ارمني – گجراتي – انگليسي – روسي – دنماركي – مجاري(هنگری) – سوئدني – آلمانيفرانسوي و عربي آثاري كرامند بجاي مانده است ، و اين كتاب بي نظير خاصة در ادبيات رمانتيك نفذ و تأثير خارق العاده يي نموده . لامارتين شرح داستان رستم را درمجلة معروف خود بنام ( مدنيت ) تحت عنوان ( گروهي از بزرگان و نوابغ جديد و قد يم ) بميان آورده است . بعد از انتشار ( منظومة رستم و سهراب ) ( فريدريش روككرت آلماني ) ، ( ژكوفسكي روسي ) منظومه يي رايع در ترجمة رستم و سهراب بنظم روسي – سرود – و دانشمند و سخن سنج مشهور انگليسي ماتيو آرنولد ( 1822 / م – 1888 / م ) منظومة رستم و سهراب فردوسي را بانگليسي ترجمه يي عالي گوته بنيان گذار ادبيات آلمان از شاهنامة فردوسي به عظمت ياد كرده است . ويكتور هوگو شاعر و نويسندة بزرگ فرانسوي ( 1802 / م – 1885 ) در كتاب شرقيات Orientales  در بعضي موارد از فردوسي متأثر است . شاهنامه صرفنظر از جنبة تاريخي كه فارسال ( Pharsale  ) اثر لوكن ( Lucain  ) را بخاطر مي‌آورد ، مواد و عناصر اساطير و حماسه يي بسيار دا رد . در طي اين منظومة بزرگ تاريخي چندين حماسة كامل عالي نيز هست كه درخور توجه فراوان است . داستان‌هاي : ايرج ، سهراب ، سياوش ، اسفنديار ، بيژن و منيژه – رستم و اكوان ديو و جز آنها . روح حماسي در شاهنامه از ايلياد قوي‌تر است و اين چيزي است كه روككرت ( Ruckert  ) شاعر و نقاد آلماني نيز تا حدي بسيار تصديق كرده است . داستان رستم و سهراب يادآور نمايشنامة اديپوس Odipus  اثر سوفوكل  Sophocle  است كه در آن مصائب و آلام مردي بيان مي‌شود كه ناشناخته پدر را مي‌كشد و مادر را بزني مي‌گيرد و با سرنوشت برنمي‌آيد . داستان يفتاح از عهد عتيق نيز كه در جنگ با عموني ها نذر كرده بود كه اگر بمراد او برآيد نخستين كسي كه به پيشوازش رود ، براي خدا قرباني كند و نخستين كس دخترش بود . داستان يوناني ايفي گني ( Iphigenie  ) را هم بياد مي‌آورد ، ولي از آن به بيان ضعف و عجز انسان در برابر تقدير و سرنوشت نظر دارد .


حكايت ناتمام ( Hilde Brandslid  ) پهلوان ژرمن هم كه با پسر خويش نبردي تن بتن مي‌كند و داستان كوهولين Cocholin  از افسانه‌هاي باستاني ايرلند نيز از همين گونه است . اهميت شاهكار بزرگ فردوسي در راه احياو وحدت و يگانگي بحدي است كه از روي انصاف نبايد مقام بلند او را از قدر و مرتبت شخصيت‌هاي بسيار بزرگ تاريخي و شاهنشاهان بزرگوار چون خسرو و پيغمبر والامقام نژاد آريائي‌اش زرتشت كمتر بنظر آورد زيرا اگرچه اين بزرگواران خدماتي فوق العاده و تاريخي بملك و ملت خود نموده‌اند و در صفحات زرين تاريخ نامي پايدار و استوار دارند ، ليكن اگر استاد ابوالقاسم فردوسي نبود ، امرو ز كمتر كسي از رادي و مردانگي و دانش و آزادگي و دين و مروت اين رادان و پاكان و راستان يادآور ميشد و از كارنامة ايشان آگاهي مييافت . اوست كه بناي وحدت و اساس زبان فارسي دري را چنان استوار بنياد نهاده است كه تا روزگاران بگذرد ريشة آن در مرز بوم اين كشور پهناور بپايد و شاخه‌هاي آن در آسمان فضيلت و مردمي گيتي برقرار مي‌ماند .
ضياء الدين ابن الاثير ( و / 637 ه . ق . =  1239 ميلادي ) اديب و ناقذ بزرگ تازي ، در ( المثل السائر في ادب الكاتب و الشاعر ) ، در فرق ميان شاعر و نويسنده نوشت چون شاعر بخواهد كه مطالب و معاني گوناگون را در شعر خود بياورد و نيازمند بدرازي سخن شود و بنظم كردن دوصد يا سيصد بيت يا بيشتر بپردازد ، هر آينه ، نه در همة ابيات و نه در بيشتر آنها نيكو سخن نيست ، بلكه در اندكي از آنها جودت گفتار دارد و بيشتر ابيات وي وازده و ناخوش آيند است . ولي نويسنده چنين نيست ، بلكه در كتابي بدراز سخني مي‌پردازد و ده دسته كاغذ يا بيشتر برمي‌نگارد و بيشتر از سيصد يا چهار صد يا پنجصد سطر
 مي‌نويسد و در همة آ نها چربگوي و شيرين گفتار است و در اين خلافي نيست ، زيرا كه آن را ديده‌ايم و شنيده‌ايم و گفته‌ايم . بدين روي ، من ديده‌ام كه فارسيان را بر تازيان در اين نكته ترجيح ميدهند . چرا كه شاعر ايشان كتابي سراپا شعر ، در شرح داستانها و سرگذشت‌ها مي‌سرايد ، و با اين وجود ، در زبان مردم در نهايت فصاحت و بلاغت است . چنانكه فردوسي در سرودن كتاب معروف به شاهنامه كرد . و آن شصت هزار بيت شعر است مشتمل بر تاريخ و بمنزلة قرآن است و فصحاي ايشان برآنند كه در زبان آنها فصيح‌تر از آن سخن نيست و اين در زبان تازي با همة توسعه و تشعب شاخه‌ها و اغراض صوربندد . با آنكه زبان فارسي نسبت بتازي در حكم قطره‌ يي است از دريا ، ! و استاد شادروان محمد تقي بهار ملك الشعراء ( م / 1330 ه . ش . =  1951 ميلادي ) فرمود :
شاهنامه هست بي‌اغراق قرآن عجم
رتبة داناي طوسي رتبة پيغمبري
و هم اين استاد فرزانه بهنگام جشن هزاره فردوسي 1313 ه . ش . سروده است :
آنچه كورش كردو دارا و آنچه زرتشت مهين
زنده شد از همت فردوسي سحر آفرين
تازه گشت از طبع حكمت زاي فردوسي بدهر
آنچه كردند آن بزرگان در جهان ازدادو دين
شد درفش كاوياني باز برپا تا كشيد
اين سوار فارسي رخش فصاحت زير زين
جز بدو هرگز كجا در ( طابران ) پيدا شدي
فره‌ يي كز خسروان ، در ( خاوران ) بودي دفين
آنچه گفت اندر اوستا ( زردهشت ) و آنچه كرد
اردشير بابكان ، تا يزدگرد با فرين
زنده كرد آنجمله فردوسي بالفاظ دري
اينت كرداري شگرف و اينت گفتاري متين
معجز شهنامه از تاتار دهقان مرد ساخت
وزني صحرا نشينان كرد ، چنگ رامتين


منبع:
 -
ميهن شماره ‎‎۵۸
 -
فردوسي   -  نامة مهر

 -
ديوان ناصرخسرو
 -
شاهنامة طبع برخيم
 -
تاريخ ادبيات تأليف دكتر ذبيح الله صفا
 -
ميراث فرهنگي ، داکتر ناصري


April 17th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان